ساعتی با ویلیام فاکنر در روان اوک
به گزارش مجله کارنیکان، از میان نویسندگان بزرگ معاصر، فاکنر با آثار و دنیایی متفاوت، جایگاه ویژه ای را از آن خود نموده است. روان اوک، خانه او در آکسفورد می سی سی پی، از روح و زندگی او ناگفته هایی جالب دارد.
در میان اهالی آکسفورد، ویلیام فاکنر با نام بیل شناخته می شد و امروزه در میان جهانیان، به عنوان یکی از برترین نویسندگان آمریکا و حتی شاید آزموده ترین و باسواد ترین نویسنده پس از شکسپیر. سراسر روایت های فاکنر در آکسفور شروع می شوند و همان جا نیز سرانجام می پذیرند؛ شهری که برده های سابق، اشباح افسانه ای و تمام شخصیت های قابل تصوری را که در شهرهای کوچک آفریده می شوند، در برابر چشمان او قرار داد.
در 1930، ویلیام فاکنر خانه ای را که بعدها با نام روان اوک (Rowan Oak) شناخته شد، خرید. این بنا با سبک احیایی یونانی، چه در جهانی واقعی و چه در جهانی خیال، قلمروی شخصی فاکنر محسوب می شد. سال های زندگی او در این خانه پربارترین ایام عمر ادبی او را تشکیل دادند. با تعداد بسیاری از داستان ها و رمان ها، او پس از سال ها نوشتن در روان اوک، سرانجام در سال 1949موفق به دریافت جایزه نوبل ادبی شد. با ما همراه شوید تا در سفری کوتاه به این خانه مشهور سری بزنیم و با این مقصد ارزشمند گردشگری ادبی بیشتر آشنا شویم.
یودورا ولتی در روزنامه نیویورک تایمز در مورد فاکنر می نویسد:
هیچ انسانی تا به امروز، بیش از فاکنر از روح و قلب خود در جهانی نوشته هایش به جا نگذاشته است. اگر می خواهید قلب و روح او را بشناسید، هنوز می توان آن ها را در کتاب هایش پیدا کرد.
در سال 1901، زمانی که بیل کوچک تنها چهار سال داشت، به همراه خانواده اش از نیوآلبانی به آکسفور مهاجرت کردند. خانه ییلاقی آن ها در لافایته، الهام بخش او در در خلق شهر خیالی یوکناپاتافا شد و آکسفور نیز مدل اولیه ای برای جفرسون. نام او بعدها از بیل به ویلیام تغییر کرد. در زمان اعطای جایزه نوبل، وقتی از او پرسیده شد که تلفظ دقیق نام او چیست، فاکنر پاسخ داد: هرکدام که بیشتر به من بیاید.
نویسنده خشم و هیاهو درباره مدرسه گفته است:
من هرگز به مدرسه علاقه نداشتم و به محض آنکه آن قدر بزرگ شدم تا بتوانم بدون شرح و دردسر از مدرسه رفتن شانه خالی کنم، دیگر به مدرسه بازنگشتم.
او در زمان کودکی و نوجوانی، علاقه بسیاری به پوشیدن لباس های متفاوت و خاص، به خصوص یونیفرم های نظامی داشت. اغلب اوقات می شد او را دید که با لباس های نظامی قدیمی آمریکا و کلاه بر سر، در خیابان های آکسفورد رژه می رود. اولین بار در دوران دبیرستان، فاکنر به شعر روی آورد و همان موجب شد به تمایل خود به ادبیات پی ببرد. ویلیام فاکنر در سال 1949، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کرد و برای کتاب یک افسانه نیز، جایزه ادبی پولیتزر به او اهدا شد.
روان اوک که با نام خانه ویلیام فاکنر نیز شناخته می شود، به وسیله روبرت شیگاگ در دهه 1840 و با معماری احیایی یونانی ساخته شد. فاکنر آن را در دهه 1930 در حالی که رو به ویرانی می رفت، خرید و بازسازی های بسیاری روی آن لحاظ کرد. در سال 1931، فاکنر نام ساختمان را از بیلی پلیس به روان اوک تغییر داد و با انتخاب نام درختی اسطوره ای برای آن، خانه اش را نمادی از آرامش و امنیت دانست.
فاکنر به همراه همسرش استلا و دو کودکی که از ازدواج پیشین خود داشت، مالکوم و ویکتوریا، در روان اوک ساکن شدند. پس از چند سال، جیل، دختر او و استلا در این خانه به جهان آمد. تا زمان مرگ فاکنر در سال 1962، روان اوک خانه خانوادگی فاکنرها به شمار می رفت. سرانجام در سال 1972، جیل، خانه پدری را به دانشگاه می سی سی پی واگذار کرد تا به عنوان میعادگاهی برای هواداران فاکنر و دوستداران ادبیات حفظ شود و دیگران نیز بتوانند از فاصله ای نزدیک تر با آثار و زندگی این نویسنده بزرگ، درگیر شوند.
فاکنر در سال های زندگی اش، دختر، برادرزاده و خواهرزاده های خود را مسحور داستان های اشباح زمین های روان اوک نموده بود. بردارزاده او، دین فاکنر ولز، گزیده ای از داستان های عموی خود را در کتابی با نام اشباح روان اوک، داستان های ویلیام فاکنر برای بچه ها به چاپ رسانید. در جلد های بعدی، او نوشت:
دیوارهای روان اوک در خود خاطراتی از شب های جادویی، داستان های هزاربار گفته شده و شادی و غم هایی از چندین نسل را دارد.
روان اوک با چشم اندازی چهارجانبه، در زمین هایی پردرخت با مساحت 3.5 هکتار به نام جنگل بیلی، قرار گرفته است. صدها درخت با نژاد های بومی استان می سی سی پی که قدمت بعضی از آن ها به دوران پیش از جنگ های داخلی آمریکا برمی شود، دورتادور خانه را پوشانده اند. در ورودی خانه دو ردیف از درختان سرو به چشم می خورد که به سبک رایج قرن نوزدهم، مسیرعبور ماشین ها را احاطه می نمایند.
ساختار نوستالژیک روان اوک با دودخانه چوبی (محلی برای دودی کردن گوشت، ماهی و...)، آشپزخانه بیرونی و اسطبلی که نمای ایوان را اشغال نموده است، همگی نشانه هایی از کاراکترها و فضاهای داستانی فاکنر را دارند. از همه جالب تر، دیوارهای اتاق مطالعه او است که با دست خط و طرح های او از داستان یک افسانه پوشیده شده اند. بعلاوه می توان اثاثیه اصلی و پنکه قدیمی فاکنر را در اتاق مطالعه اش دید. پشت پنکه او داستانی از مقاومت فاکنر در عدم استفاده از دستگاه تهویه هوا خوابیده است؛ تا آنجا که خانواده اش پس از مرگ او، بلافاصله خانه را با کولر تجهیز کردند.
روان اوک مانند آثار فاکنر، ترکیبی از لایه های مختلف زمانی است؛ جایی که به نظر می رسد گذشته و آینده در زمان اکنون ساکن شده اند. رد بسیاری از المان ها و حکایت های بومی را می توان در آثار او دید؛ از داستان های سرخپوستان، برده های فراری و کلنل های قدیمی گرفته تا پیردخترانی که به او درس هایی از نقاشی چینی را آموزش می دادند. بعلاوه در روایت های فاکنر همان گسلی دیده می شود که او در سال های زندگی اش در جنوب آمریکا از تنش بین زندگی سنتی و پیشرفت های نوظهور مدرن تجربه نموده بود.
علاوه بر روان اوک، در آکسفورد می توان بقایای بیشتری از یاد فاکنر را کشف کرد. پرتره های فاکنر در گالری هنری میدان اصلی شهر، به فروش می رسد، در سراسر کتابخانه های شهر او در مرکز توجه قرار گرفته است و حتی مزار او در گورستان سنت پیتر در حومه آکسفورد، به مقصد گردشگری تبدیل شده است.
در سال 1968، روان اوک به عنوان یکی از لندمارک های تاریخی و ملی معرفی گشت و تا به امروز بسیاری از نویسندگان و هنرمندان از جمله جان آپدایک (نویسنده آمریکایی)، چسواو میوش (شاعر و مترجم لیتوانیایی)، چارلز سیمیک (نویسنده و مترجم آمریکایی)، ریچارد فورد (رمان نویس آمریکایی)، آلیس واکر (شاعر، رمان نویس و فعال سیاسی آمریکایی) و برادران کوئن (فیلمسازان آمریکایی) از آن بازدید نموده اند. نظرهای خود را در مورد ویلیام فاکنر و آثار او با ما و سایر کاربران خبرنگاران به اشتراک بگذارید.
منبع: کجارو / rowanoak.com / en.wikipedia.org / americanwritersmuseum.org / southernliterarytrail.org