مرثیه ای برای عمو قاسم

به گزارش مجله کارنیکان، یک) هرآنچه از تو بیادم می آید آلوده به غم است. تو یک جاعل بودی، یک کلاهبردار حرفه ای. دردهای کمرشکن را در مشتهایت پنهان می کردی و ناگهان چون شعبده بازی چیره دست سرودی خجسته از کلاه جادویی کلمات بیرون می کشیدی.

مرثیه ای برای عمو قاسم

تنها میهمانان خلوتت می دانستند در رگ هایت بجای خون، اندوهی سرگردان می چرخد و می چرخد و می چرخد و...باز به آن قلب مجروح، به آن کلاه شعبده برمی شود.

قاسم جان یادت هست آن روز مرگبار اهواز را. روزی که نمایش رژه به میدان واقعی جنگ بدل شد. زنگ زدم. وحشت زده بودم.

گوشی زنگ می خورد و پاسخی نبود. خدایا! آنروز فهمیدم حتی یک نفر نیست تا در چنین مهلکه ای، بشود سراغت را از او گرفت. چطور شاعری تا این حد سرشناس، مهربان و انسان، می توانست اینقدر تنها باشد. نوشتم، قاسم جان! بخاطر خدا یک خبر ازخودت بده؟ نکند وسط مهلکه بودی؟ سالمی؟ وساعتی بعد پیامت رسید ؛

- نه عزیزم من رفتم لب شط نشستم. یکساعت گریه کردم..

دو) تازه مادرت فوت شده بود. یک عمر تنها ماندی تا او را بسرایی. تا تنها نماند. شده بود دلیل زندگی ات. چنان با شعف از احوالاتش می گفتی که عاشقی از معشوقش. فقط یکبار دیده بودمش. اما می دانستم چه غذایی را بیشتر دوست دارد. می دانستم کدام کتاب را وقت خواب باید برایش بخوانی. می دانستم مخاطب آن شعرهای جوان و تروتازه، فرشته ای چروکیده است که وجودش آدرنالین روزهای سرخوشی توست. وقت حرف زدن از مادر چنان به شور می آمدی که گویی نقل مهم ترین برهه تاریخ است...وبود. برای شاعری که خرد زیستن دارد، چه واقعه ای مهمتر از شادمانی مادر، از اینکه امروز غذایش را کامل خورده است. از اینکه امروز یکبار لبخند زده و در سکوتی طولانی تماشایت نموده است. در این عشق سوزان تبخیر شده بودی. سرباز جبهه ای بودی که بشر، تنها از راه شعرهای تو قادر به حفظ و ثبتش بود. اندوه له ات نموده بود. اما همواره بحث را عوض می کردی. یکبار گفتی ثروتمندترین مرد زمینی و هیچکس قادر نیست ثروتت را سرقت کند. دارایی بی انتها تو عشق بود. کائنات تو را نشان کرد تا این معجزه را بیاد دنیا بیاورد. گفتم چطور این حال را تاب می آوری، از خسر و شیرین خواندی؛

تو سنگین دل شدی،من آهنین جان

چنان دل را نشاید جز چنین جان

سه) کابل بودم که پسرم -جلال الدین- به دنیا آمد. تو این هدیه قیمتی را برایم فرستادی ؛

سایه اندازد / برتو / جلال الدین / بهار / ومن که گفتم این برای تو / بماند / به یادگار / به روزگار که قمریان آب دهی و / کبوتران فیروزه / سایه اندازد / برتو / بهار / جلال الدین / به بستان رضا(ع)

باری آنهمه شکوه و راز، ناگاه به چند تیتر ویک خبر در رسانه ها خلاصه شد. حالا تو نیستی و جلال الدین ثروتمندترین کودک پنجسال و چندماهه زمین است با این دارایی شگفت. دیشب اشکم را که دید و همزمان تصویر عکس قدیمیمان را بر صفحه تلفن، معصومانه پرسید ؛ بابا! عمو قاسم بازم برام شعر فرستاده؟ بازم توش قمری داره؟ بابا چرا گریه می کنی؟ بابا زنگ بزن عمو قاسم صحبت کنه، بابا...گفتم؛ پسرم عمو قاسم رفته پیش قمری ها، گفت هروقت دلت براش تنگ شد، شعرشو برات بخونم... ومن که گفتم این برای تو/ بماند به یادگار...

محمدحسین جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار / روزنامه خبرنگاران

منبع: جام جم آنلاین
انتشار: 9 خرداد 1400 بروزرسانی: 9 خرداد 1400 گردآورنده: karnikan.ir شناسه مطلب: 1723

به "مرثیه ای برای عمو قاسم" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "مرثیه ای برای عمو قاسم"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید